رطب (عباس صبوحی )
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لبست
اری افطار رطب در رمضان مستحبست
●
روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه
بخورد روزه خود را بگمانش که شبست
●
زیر لب وقت نوشتن همه کس نقطه نهد
این عجب نقطه خال تو به بالای لب است
●
یارب این نقطه لب را که به بالا بنهاد
نقطه هر جا غلط افتاد مکیدن ادب است
●
شحنه اندر عقبست و من از آن میترسم
که لب لعل تو آلوده به ماء العنب است
●
پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ
که دمادم لب من بر لب بنت العنب است
●
منعم از عشق کند زاهد و آگه نبود
شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است
●
گفتمش ای بت من بوسه بده جان بستان
گفت رو که این سخن تو نه شرط ادب است
●
زاهد از بهر خدا منعم از عشق مکن
هر کسی منع من از عشق کند زن جلب است
●
عشق آنست که از روی حقیقت باشد
هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است