مرهم (انسیه موسویان)
آنجا
که شعر در کف نامردمان رهاست،
موعود من! صدای تو عاشقترین صداست
●
این جغدهای خفته، که آواز شومشان
در ژرفنای تیره و خاموش شب رهاست،
●
باور نمیکنند که چشمان روشنت
دیریست قبلهگاه تمام ستارههاست
●
من میشناسمت، دل غمگین و خستهات
با درد با غرور ترکخورده، آشناست،
●
آری تو آن درخت کریمی که دستهات
عمریست آشیانهی گرم پرندههاست
●
آخر چگونه در گذر بادهای تند
میایستی که قامت سبز تو تا خداست؟
●
من از هجوم دشنهی شب زخم خوردهام
پس مرهم نگاه اهوراییات کجاست؟